My Writings

Welcome to my little book

بخش اول:)

همیشه دلم میخواست اینقدر از احساسات و افکارم بنویسم که دستام تاول بزنن. ولی هروقت قلمم رو روی کاغذ میگذاشتم یا دستنم رو روی کیبورد، همه چیز از یادم میرفت. الان هم همین حس رو دارم ولی میخوام سعی کنم برای یه بار هم که شده افکار و احساساتی که مثل حیوانات وحشی به درونم چنگ می اندازن رو تبدیل به نوشته کنم. هیچ استعدادی توی نوشتن ندارم پس واقعا لازم نیست کسی اینارو بخونه چون مطمئنم قراره نوشته هام به اندازه درونم قاطی پاتی و عجیب باشه. بخوام در یک جمله خلاصه کنم، از خودم متنفرم. حتی عرضه اینو ندارم که بتونم دوست صمیمیم رو نگه دارم. توی سخت ترین قسمت زندگیم، وقتی که به دلیل کرونا خیلی وقت بود با دوستای خودم ارتباط نداشتم باهاش آشنا شدم. میشه گفت تاحالا حتی یه خاطره بد هم باهاش نداشتم. بعد چی شد؟ تنهاش گذاشتم. مجبور شدم و تقصیر خودم نبود ولی بازهم تقصیر من بود. توی مدتی که نبودم برای خودش یه دوست صمیمی دیگه پیدا کرد. هم براش خوشحالم که تونسته کس دیگه ای رو پیدا کنه تا باهاش وقت بگذرونه هم با تمام وجودم دلم براش تنگ میشه و دلم میخواد به قبل برگردیم. سعی میکنه باهام مثل قبل رفتار کنه ولی من میدونم همه اش زوریه:)

حست رو درک میکنم

میفهمم چه حسی داری چون منم همین کارو کردم

 

:)
يكشنبه ۲ بهمن ۰۱ , ۱۷:۲۰ سایه های بیداری

عرض ادب و احترام 

الان که خوب نوشتید 

قرار بود چطوری بنویسید که بهتر از این باشد ؟

من که هیچ ایرادی در این نوشته نمی بینم .

ایراد ندارد که هیچ 

خیلی هم عالی نوشتید . 

مخصوصا اگر برای اولین بار باشد . 

نه استرس داشته باش 

و نه نگران خوب و بد 

قلم را بسپار به دلت 

هر چی دلت گفت ، همون را بنویس 

امتحان کن دوباره 

ولی این بار بدون استرس . 

آفرین 

 

و اما در مورد دوستت 

حتم دارم با این همه مهربانی نهفته در وجودت 

با هر کی دوستی کنی 

افتخار میکند که دوستی مثل شما دارد 

لازم نیست دوستانت اینو به زبان بیارند 

کافیست با همان قلب و نگاه مهربانت توی چشمشان نگاه کنی 

مهر و محبت آنها نسبت به خودت را در چشمشان خواهی یافت 

فردا که دوستانت را می بینی در چشمشان دقت کن 

خواهی دید .

به اون دوستت هم فرصت بده 

زمان همه چیز را حل میکند 

فقط محبتت را ازش دریغ نکن 

آفرین 

شاد و تندرست باشید 

 

ممنون بابت نظرتون
يكشنبه ۲ بهمن ۰۱ , ۱۷:۳۸ سایه های بیداری

نه نشد 

من از همینجا اخم را توی سیمای مبارکتان می بینم 

سگرمه ها را باز کنید 

آها ! 

آفرین 

حالا لبخند بزنید 

دیدید؟

سخت بود ؟ 

نه به خدا 

مرسی از انرژی مثبتتون:)3>
يكشنبه ۲ بهمن ۰۱ , ۱۷:۴۵ سایه های بیداری

الان ببین چقدر دلنشین تر و زیباتر شدید 

همینطوری ادامه بدهید 

موفق و شاد باشید 

ممنون از کمکتون^^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Welcome to my little book
This is a place for my writings
"my writings"
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan